۷۷

ساخت وبلاگ

امکانات وب

حرف زیاده واسه گفتن! اما حسش نیست, خلاصه اینکه ...

۱- تووی محیط کار حس بهتری دارم، نسبت به روزهای قبل. پخته تر شدم و اعتبارم هم بیشتر شده. با نیروها صحبت کردم و سعی کردم بهشون بفهمونم که رقیب هم نیستیم  و گروه قوی میخوام. اعلام دوستی و رفاقت و همکاری. و تهدید خفیف...

۲-یهوو تووی کارای دانشگاه فرجی شد و موقتا اوضاع خوبه. استاد خوبی دارم. رفتم پیشش دیدم داره به یکی از دانشجوها روحیه میده. خیلی جدیه. اما قلب مهربون و درک بالایی داره! 

۳- دیشب بیخودی توی خیابون به همه راه میدادم. مرام الکی. حتی میخواستم چند نفر رو سوار کنم از گوشه خیابون، رایگان برسونم. اما از اونجایی که مسافرکش نبودم تا یه جای خوب پیدا کنم و توقف کنم، خیلی دور شدم. دوس داشتم حس خوبمو منتقل کنم

۴- دوتا داستان جدید شروع کردم به خوندن. جالب هستن. سرگذشت یک پسر جوون ، فاطمه!

۵- تنهایی این چند روز چسبید. کاش خانواده بفهمن گاهی نیاز به تنهایی دارم تا رفرش بشم.

۶- هیچ جا خونه پدری نمیشه، هیچ محبتی، هیچ زندگی ای، هیچ دعایی، هیچ خدمتی

۷- بلیط رو اشتباه خریده بود نفر صندلی بغلیم! خانوم بود. اومد نشست. یاد دوران دانشجویی افتادم. رویال! سادگی من و پشیمونیم، و خاطره ای که یادم نمیره. که هر دفعه یادش میوفتم، بعدش یه چیز دیگه یادم میاد! اولین بار که شروین رو دیدم و ناآگاه از اینکه این شخص چه تاثیری تووی زندگیم داره، ازش خوشم نیومد

بگذریم، تنهایی تووی مسیر بودن رو دوس دارم ...

البته اگه بلند حرف زدن نفر بغلیم بذاره. چقدر راحته!

سرگذشت...
ما را در سایت سرگذشت دنبال می کنید

برچسب : ۷۷۷,۷۷,۷۷۸ تهران, نویسنده : 9my-fate1 بازدید : 23 تاريخ : دوشنبه 15 آذر 1395 ساعت: 10:35