سرگذشت

متن مرتبط با «۷۷» در سایت سرگذشت نوشته شده است

۱۷۷

  • گاهی خسته می شم. جوری که هیچ چیز برام مهم نیست. فقط میخوام هیچی نباشه.  گاهی یه چیزی میخوام که نمیدونم چیه شاید هم کیه. گاهی فکر میکنم ازش بپرسم چی می خواد دقیقا؟ نه میگم برو نه میگم بمون. فقط بگو چی میخوای. هر کاری دوس داری بکن. فقط بگو بدونم. این حق رو که دارم؟ بدونم اونجا چی میگذره! گاهی انقدر به, ...ادامه مطلب

  • ۷۷

  • حرف زیاده واسه گفتن! اما حسش نیست, خلاصه اینکه ...۱- تووی محیط کار حس بهتری دارم، نسبت به روزهای قبل. پخته تر شدم و اعتبارم هم بیشتر شده. با نیروها صحبت کردم و سعی کردم بهشون بفهمونم که رقیب هم نیستیم  و گروه قوی میخوام. اعلام دوستی و رفاقت و همکاری. و تهدید خفیف...۲-یهوو تووی کارای دانشگاه فرجی شد و موقتا اوضاع خوبه. استاد خوبی دارم. رفتم پیشش دیدم داره به یکی از دانشجوها روحیه میده. خیلی جدیه. اما قلب مهربون و درک بالایی داره! ۳- دیشب بیخودی توی خیابون به همه راه میدادم. مرام الکی. حتی میخواستم چند نفر رو سوار کنم از گوشه خیابون، رایگان برسونم. اما از اونجایی که مسافرکش نبودم تا یه جای خوب پیدا کنم و توقف کنم، خیلی دور شدم. دوس داشتم حس خوبمو منتقل کنم۴- دوتا داستان جدید شروع کردم به خوندن. جالب هستن. سرگذشت یک پسر جوون ، فاطمه!۵- تنهایی این چند روز چسبید. کاش خانواده بفهمن گاهی نیاز به تنهایی دارم تا رفرش بشم.۶- هیچ جا خونه پدری نمیشه، هیچ محبتی، هیچ زندگی ای، هیچ دعایی، هیچ خدمتی۷- بلیط رو اشتباه خریده بود نفر صندلی بغلیم! خانوم بود. اومد نشست. یاد دوران دانشجویی افتادم. ,۷۷۷,۷۷,۷۷۸ تهران ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها