۱۴۷

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیشب تا ۹ شرکت بودیم! جلسه بود. کلی چالش و کار عقب افتاده. هر سه تا دکتر بودن. بچه ها افتاده بودن به جون هم !

با من هیچ کاری نداشتن. فقط بودم چون باید می بودم. 

در نهایت فقط دکتر بزرگ داشت کار من رو به اسم  یکی دیگه میزد. گفت فلانی این کار رو انجام داده از تجربه اش استفاده کنین. من چیزی نگفتم. یکی از بچه ها گفت نه دکتر، خود « آقای غریبه » انجام داده. دکتر بزرگ با اون لحن مخصوص خودش خندید و گفت عههه راست می گه. صاحبش اینجاس دیگه. از اییشون استفاده کنین!! کل کارش با من همین بود.

شب هم که همسر دلخوری کرد بابت اینکه گفتم چهارشنبه شب راه میوفتم. بابت ۴ ساعت تاخیر ناقابل که گفتم می خوام برم ورزش دیرتر میام. ۱۲ شب با ۵ صبح چه فرقی داره آخه؟ آدم خوابه دیگه توی این فاصله.

صبح ساعت ۴ بیدار شدم و مجددا اومدم جنوب! با بزرگان جلسه و تست بود. کارهارو دیدن و پسندیدن. ساعت چهار تست ها تموم شد. خواستیم ناهار بخوریم که طرف با ماشین از روی ظرف غذاها رد شد و شد آنچه نباید می شد. 

همون موقع حقوق ها واریز شد و خستگیم در رفت!

اصولا بشر به چه امیدی زنده اس؟!

سرگذشت...
ما را در سایت سرگذشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9my-fate1 بازدید : 9 تاريخ : جمعه 15 ارديبهشت 1396 ساعت: 0:47