۱۳۲

ساخت وبلاگ

امکانات وب

۱- رفته بودیم  قدم بزنیم. آدم های رنگ به رنگ در حال قدم زدن و خرید و ... یک دختر و پسر توجهم رو جلب کردن. خیلی ساده بودن و معمولی. هیچ ابزار اضافه ای هم استفاده نکرده بودن! سادگی و مرتب بودنشون توجهم رو جلب کرد. در حدی که دوس داشتم باهاشون آشنا بشم. نمیدونم چقدر تخیله چقدر واقعیت! اما کاش می شد به همین راحتی آشنا و دوست پیدا کنیم. افرادی هستن که بی سر و صدا دلنشینن ...

۲- چند روزه عصبی شدم. در واقع چند هفته. نمیدونم چرا. حوصله ندارم. دیشب با سازنده خونه بحثم شد. 

حرفهایی زدم که در شرایط عادی نمیگم! رسما توهین مودبانه بود. البته به خاطر دروغ هایی بود که میگه. بهش گفتم بگو نمیکنم ، دروغ نگو ، اینجوری که میگی میکنم اما نمیکنی حس میکنم به شعورم توهین میشه ، و از اینجا بحث شروع شد... گفتم نه شان من و نه خونواده من در حدی نیست که تو خونه اینجوری زندگی کنم، از بچگی هم اینطور نبودم. اگه حد شما اینه کلید بدم زن  بچه ات رو بردار خودت برو بشین

صبح جلسه پیش دفاعم بود. سر جلسه با استاد مشاورم بحثم شد. در حدی بود که بعد از جلسه اولین جمله استاد راهنمام با نهایت تعجب این بود: « آقای فلانی! چرا اینجوری برخورد کردی؟ نباید اینطور جواب بدی، مطمئن باش اگه دفاع نهاییت اینطور باشه، جلسه کنسل میشه» انصافا هم وسط دفاع کلی سعی کرد جای من جواب بده و من رو آروم نگه داره. 

یک ساعت پیش هم که با مدیرم بحثم شد و صدام رفت بالا. خدا به خیر کنه آخرشو. یکی از بچه هام اومد مرخصی ساعتی بگیره، بهش گفتم بیا امضا کنم برو که جلوم نباشی واسه جفتمون بهتره! 

شدیدا در حال رها کردن تیر کمان های آذرم ...

سرگذشت...
ما را در سایت سرگذشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9my-fate1 بازدید : 12 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 3:53